محل تبلیغات شما

اشعار جالبی که میدونید را در مورد سفر لطفا بنویسید

بشنیده‌ام که عزم سفر می‌کنی مکن

مهر حریف و یار دگر می‌کنی مکن
 

تو در جهان غریبی غربت چه می‌کنی

قصد کدام خسته جگر می‌کنی مکن
 

از ما م خویش به بیگانگان مرو

یده سوی غیر نظر می‌کنی مکن.
 

مولانا

.

ماها تو سفر کردی و شب ماند و سیاهی

نه مرغ شب از ناله من خفت و نه ماهی
 

شد آه منت بدرقه راه و خطا شد

کز بعد مسافر نفرستند سیاهی
 

آهسته که تا کوکبه اشک دل افروز

سازم به قطار از عقب قافله راهی
 

آن لحظه که ریزم چو فلک از مژه کوکب

بیدار کسی نیست که گیرم به گواهی
 

چشمی به رهت دوخته‌ام باز که شاید

بازآئی و برهانیم از چشم به راهی
 

دل گرچه مدامم هوس خط تو دارد

لیک از تو خوشم با کرم گاه به گاهی
 

تقدیر الهی چو پی سوختن ماست

ما نیز بسازیم به تقدیر الهی
 

تا خواب عدم کی رسد ای عمر شنیدیم

افسانه این بی سر و ته قصه واهی
 

شهریار

اشعار در مورد سفر::::

سفر ,می‌کنی ,تو ,شب ,اشعار ,چو ,مورد سفر ,در مورد ,باز که ,که شایدبازآئی ,شایدبازآئی و

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

ملکان بهداشت روان